من از تو بی وفا ترم ، اگر مرا رها کنی ولی نمی شود مرا ز عشق خود جدا کنی
بگو اسیر عادتی ، تو را به دوستی چه کار ! بگو که حاضری مرا فدای لحظه ها کنی
همیشه صد بغل پرم ، ز درد هات ، غصه هات نمی شود که یک بغل ، برای من دعا کنی ؟
چقدر ساده ای هنوز ، کسی به فکر درد نیست به جز من از کسی نخواه ، که با دلش صفا کنی
تمام شد ، دلم گرفت ، به خون کشیده شد تنم بیا ، به موقع آمدی که در رگم شنا کنی
بیا ، نترس که هیچکس نمی شود مزاحمت اگر به روی قلب من ، تو خانه ای بنا کنی ./
مقداد 23/7/86
|