• وبلاگ : الهام بهشت
  • يادداشت : شعر : درک دوستي
  • نظرات : 10 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ارادتمند (سه‏شنبه 8/8/1386 ساعتِ 2:43 عصر) (91.98.88.190)

    سلام مقداد جان . پاسخ نسبتا مفصلي برات نوشتم كه به دليل محدوديت جا در اين كامنت نميشه بزارمش. واست اي ميل ميكنم و خواهش مي كنم جهت تنوير افكار خوانندگان وبلاگت كه احيانا پستهاي قبلي منو تو رو خوندن، به نحوي اون رو در معرض ديد همگان بذاري تا هركس نزد خودش به قضاوت بپردازه.

    باز هم متشكرم .

    پاسخ

    آقاي ارادتمند عزيز فرمودن كه :*******************ما نگوييم بد و ميل به ناحقنکنيم - جامه کس سيه و دلق خود ارزق نکني - معيب درويش و توانگر به کم و بيش بداست - کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم -رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم - سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم- شاه اگر جرعه رندان به حرمت نوشد - التفاتش به مي صاف و مروق نکنيم- خوش برانيم جهان در نظر راهروان - فکر اسب سيه و زين مغرق نکنيم - آسمان کشتي ارباب هنر مي شکند - تکيه آن به که بر اين بحر معلق نکنيم -گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد - گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم - حافظ ار خصم خطا گفت نگيريم بر او - ور به حق گفت ، جدل با سخن حق نکنيم - - - - مقداد عزيز با سلام دوباره دو راه براي پاسخگويي داشتي که در هر دو قسمت پاسخ دادي اون هم چه جور.! در قسمتپاسخ مدير وبلاگ گله و تشکر کردي و بعدبلافاصله انگار که چيزي وادارت کرده باشهيا چيزي يکباره به ذهنترسيده باشه ، در قسمت کامنتها حرفايجديد و تا حدي متضادي با پاسخمدير وبلاگ نوشتي .هردو اين پاسخها از ديد من قابل پيشبيني و پذيرفتني بودن ازسوي تو . چرا که اساسا" اعتقاد راسخي به نقدو نقد پذيري و گفتگوي مبتني برادله منطقي دارم . من به هيچ وجه نگفتم کهديگه شعر نگو يا ننويس که اصولا"اين در صلاحيت من يا هر کسديگري نيست . سرودن يه حس وموهبت الهي است که به مثابه چشمه ايمي جوشه . کجاي نقد من مطلبي هست کهگفته باشم يا بشه ازش استنباط کرد که خواستم بگمکه ديگه شعر نگي و يا حست رو خفهکني ؟ بلکه به عکس هم در اول مطلبم و هم در آخرگفتم که بيتها و مصراعهاي زيباداري و برات آرزوي پيشرفت کردم و خبپيشرفت جايي رخ ميده که آدمادامه بده نه اينکه بايسته پس اينبرداشتت اشتباه بوده . در رابطه با هويت هم مگه مهمه ؟ حضرت عليمي فرمايد : حرف حق و درست را بپذيرولو از باطل. بر اين اساس مهم اينه کهببينيم کي حرف درست ميزنه وچنانچه خودت گفتي و از استادي هم نقل قولکردي ، نقدها و صحبتهاي من بيراهنبوده پس عملا اينکه کي اين حرفو زدهچندان اهميتي نداره. به هر حال ايناي ميل منه : Khashayare24@yahoo.com . درخدمت شما هستم.اما قسمت دوم پاسخت: نميدونم از کجايصحبتهاي من استنباط کردي که من محدود ومقيد به قوانين عرض و قافيه ام؟ منخود از طرفداران سرسخت شعرنو ، سپيد، شعر گفتارو..... هستم. اما اينو همه قبول دارن که اگهکسي ميخواد غزل بگه يا مثنوييا هر سبک کلاسيک ديگري ، حتمابايد قواعدشون رو رعايت کنه . نميشهغزل و قصيده نوشت و بعد با شعار نوآوري ومبارزه با قفل و زنجير وزن و قافيه به جنگقواعدش رفت که در اون صورت حاصلش نه کلاسيک و نهنو ! و اين نه حرف من که حرف تمام بزرگان عرصهادبياته . من گفتم که فعلا سراغ نو و سپيدنرو چون هنوز وقتش نشده و هر نو سراي بزرگيابتدا در کلاسيک متبحر شده و مسلط و بعد به سراغافقهاي جديد رفته . اگر همميخواي کلاسيک بگي بايدمنطبق بر همون قواعد عروض و وزن وقافيه بگي.. نيما ، شاملو، سپهري ، فروغ و اخوان وغيره هم اينگونه بودن. شعرکلاسيکبي قاعده، شعر نيست که نثريستبي هويت و سرگردان بين نو وکلاسيک .در ارتباط با نگاه ، آره از يه نظر درستميگي. شايد من از ديد توخيلي چيزها رو ندونم ولياين به دليل اينه که دنيارو باچشماي خودم مي بينم نه چشماي تويا هر کس ديگه. در مورد همه هيمنطوره.اما وقتي قراره وارد عرصه هنر يا همونتجلي گاه احساس بشري بشيم ديگهنميشه راحت گفت من اينجوري حسمي کنم پس اينجوري متبلورش ميکنم . اين صحبت منو به ياد شعر معروف هوشنگايراني ميندازه که سالها پيش (قبل از انقلاب ) سروده بود : غار کبود ميدود ،جيغ بنفش مي کشد.! و وقتي با سوالات وانتقادات بيشمار مواجه شد آنچنانتوجيهاتي براش آورد که چشمهاي همه ازحدقه ميزد بيرون که بماند( برايآگاهي از دلايل ايشون، شما رو ارجاعميدم به کتاب شعر و شاعران تاليف استاد محمدحقوقي ) . اما شعر هوشنگ ايراني بهعنوان يک شاعر موج سوم همه گير نشد . چرا کهشعرهاش پر بود از تصوير سازيهاي گنگ ونامفهوم و نامانوس که اغلب فقط براي خودش واي حداکثر براي حلقه تنگ طرفدارانش معنا ومابه ازاي بيروني داشت و بس . اماشاعران بسياري پس از او و امثال او، سرودندو ماندند. نميشه هر جور خواستيم رنگ رو روي بومبپاشيم يا واژه ها رو روي کاغذ رهاکنيم و بعد هم بگيم من اينگونه تجربهکردم ، مي بينم و درک مي کنم . پس اگرقراره هنر اينقدر فردي و انتزاعي باشهچه نيازي هست که به عرصه اجتماع و ديدديگران آورده بشه ؟ اساسا" نقد برايتشخيص سره از ناسره است و طبيعيه کهبراي نقد هر چيزي در عالم بايدمعيارهايي داشت ، به قول معروف :نقدها را بود که عياري گيرند ؟ و حتماتصديق مي کني که بدون معيار وملاک هيچ نقدي نميتونه صورتبگيره. در غير اينصورت هرکس چه هنرمندچه غير هنرمند ميتونه فيلم بسازه، شعربگه ، نقاشي بکشه يا موسيقيتنظيم کنه و در جواب کيفيت اثرش همبگه همه اينها از ديد منه و من اينجورمي بينم و او موقع ميدوني که چهبلبشويي برپا ميشد. پس وقتيکاري رو به منصه ظهور مي رسونيم ( درمورد تو مثل انتشار در وبلاگ اينترنتي ويا حتي چاپ که بازهم ميگم زوده)بايد در انتظار محک و سنجش باشيم و ملاک ومعياري بايد براي تشخيصهنرمند از مدعيان هنر وجود داشته باشه. پس متوجهميشي که بي دليل و فقط از منظرفهم خودم برخي ابياتت رو متهم به نامفهوم ونامانوس بودن نکردم مقداد عزيز و اصلا بهمعني عدم درک تو نيست . در مورد شعرهاي قديميت هم منظور منوخوب نگرفتي . منظور من تم و بن مايه اون بودو نه تاريخ سرودنش توسط تو. والا من که قبلانخونده بودمشون . اين مثل اين ميمونهکه کسي بياد و امروزه بخواد از مي وساقي و شراب و لب لعل و شاهد و دلدار گلعذار شعر وغزل بگه و چاپش هم بکنه به سان حافظ. فصل اين سبکسرودن و با اين واژه ها، مدتهاست گذشته.اينو قبول دارم که همه شاعران تازه کار باهمينها شروع مي کنن اما بعد ازپيشرفتشون وقتي بر مي گردن وميخونن کارهاي اوليشون رو ، خودشونمتوجه ميشن که چقدر از مختصات زمانه خودشون دوربوده شعر شون و تا چه اندازه تحت تاثير قدما و خوباين امري عاديه . خيليشاعر داشتيم و داريم که بسيار غزلکلاسيک مثل حافظ و سعدي نوشتندو چاپ هم کردندر زمانه ما ، اما شعرهاي ابتهاج و محمد عليبهمني و امين پور و امثال اينهاماندند چرا که حتي شعر کلاسيک شون رو بامضامين نو سرودن نه به سياق حافظ وسعدي البته با رعايت کامل قواعد لازمه. ( کهدر برخي غزلهاي تو هم ايننوآوريها ديده ميشه که تحت عنوانابيات و تصويرسازيهايزيبا چه قبلا و چه الان اشاره کردم) اين توصيه برادرانه رو هم از من داشته باشمقداد عزيزم، هيچ وقت از بالا به دنياو آدماش و اطرافيانت نگاه نکن . برج عاجنشيني کار هنرمند نيست . درخت هرچهپربارتر افتاده تر. عشق زميني که ازش باافتخار دوري مي جويي!يعني عشق همين آدمايمعمولي. همين آدمايي کهميان و ميرن . همينآدمايي که آفريده خدا و خليفهاو روي زمينن. عشق اين مخلوقميتونه پاک و آسماني يا زشت وشيطاني باشه . اما هردوشون در هر حالزميني اند. پس عشق زمينيفي نفسه چيز بدي نيست و اساسابي زمين نميشه به آسمان پريد .اون کسي که خلق رو آنچنان که هستند دوست ندارد ،نميتواند خود را دوستدار و محب واقعي خالقخلق بداند. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقمبرهمه عالم که همه عالم از اوست . از اين شعر واضحتر چيزي براي ردخودستايي تو پيدا نميکنم مقدادعزيز که اين سخن از زبان استاد سخنسعديست . از همين عشقهاي زود گذر و بيمعني به قول تو ، خوب که دقيق بشينکته هايي در مياد که تو هيچکتابي يافت نميشه و هر روز، نو به نوتجربه ايست تجربه عشق. قرار هم نيست که همهابنا بشر از عشق زميني به عشق لاهوتيبرسن. چه در غير اينصورت فلسفه بعثتپيامبران زير سوال ميرفت. کهاين خواست آفريدگار هم نيست که درقرآن مي فرمايد: لايکلف الله نفسهاالا وسعها. خدا هيچ کس را تکليف نکند مگر بهقدر توانايي او . او که خود در بالاترين جايگاهه اينوميگه اون وقت ما چه حقي داريم که درمورد خلايق اينگونه با خودستاييحرف بزنيم و کوچک بشمريمشون و خودمون روتافته جدا بافته بدونيم ؟ که بنا به نص صريحقرآن نفس و جان هر انساني بسيار عزيزاست و محترم. روان تک تک همه آدمهاي خاکيکه تو از عشقها